آتاهوالپا یوپانکی (۳۱ ژانویه ۱۹۰۸ – ۲۳ می ۱۹۹۲)
هکتور روبرتو چاورو آرامبورو (Héctor Roberto Chavero Aramburo)، در تاریخ ۳۱ ژانویه ۱۹۰۸ در بوئنوس آیرس متولد شد. او از همان ابتدای کار حرفهای، شهرت آتاهوالپا یوپانکی را برای خود برگزید که در واقع این نام از دو اسم جدا تشکیل شده: آتاهوالپا نام آخرین پادشاه یا امپراطور اینکا است که توسط فاتحان اروپایی کشته شد و یوپانکی نیز در میان سرخپوستان تیرۀ کچوا، لقبی افتخارآمیز محسوب میشود. پدرش اهل شهر لورتو واقع در استان سانتیاگو دل ارستو و دارای ریشهی کچوآیی و مادرش از اهالی باسک اسپانیا بود. موسیقیدوستان ایرانی شاید آشنایی چندانی با این هنرمند نداشته باشند، اما بیشک صدای سازش را در آلبوم «اشعار فدریکو گارسیا لورکا» با صدای احمد شاملو به یاد دارند. نشر ابتکار در آن سالها زیر نظر ابراهیم زالزاده (حدود ۱۳۲۷ – ۱۳۷۶) گزینش فوقالعادهای برای زمینهی صدای احمد شاملو انجام میداد که نمونه اش در اثر «سیاه همچون اعماق آفریقای خودم»، اشعار لنگستن هیوز آشکار است که در واقع نوای پیانوی کیت جرت و ساکسیفون بهیادماندنی ِ یان گاربارک غنای پرباری به این اثر داده است.
آتاهوالپا یوپانکی خواننده، ترانهنویس، نوازندهی گیتار و نویسندهی آرژانتینی است. از او به عنوان یکی از مهمترین موسیقیدانان فولکلور آرژانتین در سدهی بیستم یاد میشود. ترانههای او توسط خوانندگان شهیری چون مرسدس سوسا، لس چالچالروس، اوراسیو گوارانی، خورخه کافرونه، آلفردو زیتاروسا، خوسه لارالده، ویکتور خارا، آنخل پارا، خاریو، آندرس کالامارو، دیویدیدوس، ماری لافورت و بسیاری دیگر بازخوانی شده و بسیاری از خوانندگان در آرژانتین و در سراسر جهان از او تأثیر پذیرفتهاند.
حتی رنو گارسیا فونس که در تاریخ ۳۰ بهمن ۱۳۹۱ در تالار وحدت در قالب جشنوارهی موسیقی فجر به اجرای برنامه پرداخته بود، در آلبوم Solo – The Marcevol Concert قطعهای دارد با نام یوپانکی.
یوپانکی نواختن ویولن و گیتار را از شش سالگی شروع کرد. پس از مدتی تلاش ناموفق در یادگیری ویولن، شروع به آموختن گیتار نزد استاد باتیستا آلمیرون کرد. در سال ۱۹۱۷ خانوادهی یوپانکی به توکومان نقل مکان کردند. محلی با مردمِ جدید، منظره های متفاوت و نغمهها و شگفتیهای نو. آتاهوالپا یک بار گفته بود که انسان نغمه ای را ترانه میکند که محیط به او دیکته کند و نه خواننده.
به هر حال او به دلایل مختلفی نتوانست آموختن گیتار را نزد این استاد ادامه بدهد و شروع به نوشتن اشعارش با نام مستعار آتاهوالپا یوپانکی کرد که ریشهشناسی (اتیمولوژی) آن می شود: «آمده از سرزمین های دور تا آوازی بخواند.»
بعد از مرگ پدر، به دنبال کار، و در عین حال با روحیهای ماجراجویانه، سفرهای درازی را در آرژانتین آغاز کرد. طی این سفرها بود که او با زندگی فقرزدهی روستاییان و تبعیضِ شدید میان اروپاییتبارها و دیگر اقوام ریشه دار کشورش آشنا شد.
در سن ۲۰ سالگی مدتی به حرفهی خبرنگاری روی آورد و سپس همراه محققی مردمشناس به گشت و گذار در بولیوی پرداخت. در سن ۲۷ سالگی برای اولین بار به بوئنس آیرس رفت. ترانه های او به سرعت در بین مردم محبوبیت پیدا کردند و از او دعوت شد تا در رادیو اجرا کند. در سال ۱۹۳۸ یعنی زمانی که او ۳۰ سال داشت، زمینی در کوردوبا توسط پدر یکی از دوستانش به او اهدا شد. یوپانکی با کمک مردم محلی در آنجا برای خود خانه و پناهگاهی در قلب کوههای شمال کوردوبا، میان رودخانهای که هیچوقت از خواندن نمی ایستاد، ساخته بود. آن را «آب پنهان» (Agua Escondida) نامید؛ دور از هر دهکده و شهری. آنجا برای سالها پناهگاه یوپانکی بود، همچنین در مدتی که حکومت آرژانتین تصمیم گرفته بود هیچ امکانی برای فعالیت و کار به وی اعطا نشود. او از کار منع شده بود، به خاطر نواختن گیتارش و خواندن ترانه هایش! دیگران ترانه هایش را می خواندند، بدون آنکه نامی از او ذکر کنند و خالق آثار را ناشناس معرفی می کردند.
مدتی بعد او با یکی از پیانیستهای آن روزهای شهر یعنی آنتوننیتا پائولا پپین فیتزپتریک آشنا شد و این آغازی بود برای یک عمر شراکت هنری این دو هنرمند. سال ۱۹۴۱ در شهر هوهویی اولین کتاب شعرش را با اسم «سنگ تنها» چاپ کرد که با این جملهها آغاز میشد:
In the way of the mountains
found my heart these words.
Biggest thing, the untranslatable in within me.
As a music hidden
cosmic covered in shadow of your silence.
همچنین در همین دوران یعنی سال ۱۹۴۵ بود که به همراه جمعی از روشنفکران بوئنس آیرس به حزب کمونیست آرژانتین پیوست.
سال ۱۹۴۷ رمان خود با اسم “Cerro Bayo” را چاپ کرد که سپس براساس همان کتاب فیلمی ساخته شد به اسم “Stone Horizones” که در آن یوپانکی به عنوان آهنگساز و همراه نقشی کلیدی داشت. این فیلم برندهی جایزهی اول بهترین فیلم و بهترین موسیقی در فستیوال فیلم کارلووی واری در چکسلواکی شد.
دورهی فعالیت حرفهای یوپانکی به دههی ۵۰ میلادی برمیگردد و او پس از تور اجرای موسیقی در کشورهای مجارستان، چکسلواکی، رومانیا و بلغارستان در سفری به فرانسه به تاریخ آگوست ۱۹۴۹ با حلقهی روشنفکران و هنرمندان آن روزهای پاریس از جمله لویی آراگون، پابلو پیکاسو، پُل الوار و دیگران مرتبط شد. و سرانجام پُل الوار کسی بود که او را با ادیت پیاف آشنا کرد و پیاف بود که در سالن تئاتر آتنه در تاریخ ۷ جولای ۱۹۵۰ یوپانکی را به تماشاگران معرفی کرد. در همین ایام یکی از موزیسین های پاریسی به او گفته بود «تو میتوانی همچون سگوویا بنوازی اما او نمیتواند همچون تو بنوازد». پس از کنسرتهای موفقی که با ادیت پیاف در اروپا داشت و کنسرت هایی که در اروپای شرقی برگزار کرد، خیلی زود با انتشارات “Chant Du Monde”قراردادی امضا کرد که اولین صفحه از یوپانکی با ۷۸ دور را در اروپا به اسم “Minero Soy” منتشر کرد که جایزهی اول آثار خارجیِ آکادمی چارلز کرُس را از آن خود کرد.
در سال ۱۹۵۲ به بوئنس آیرس بازگشت و از حزب کمونیست خارج شد تا بدین طریق بتواند اجراهایی در رادیو آرژانتین داشته باشد. در سالهای ۱۹۶۳-۱۹۶۴ توری در کشورهای کلمبیا، ژاپن، مراکش، مصر و اسرائیل برگزار کرد. سال ۱۹۶۴ برای اولین بار به ژاپن سفر کرد و تمام این کشور را زیر پا گذاشت؛ از بزرگترین شهرها تا دهکده های کم جمعیت. همه چیز احساس شگفتانگیزی برای آتاهوالپا داشت. او از این اکتشافات روحانی به یک نغمهی لالایی دست یافت به نام “Nem Kororo” که در آن درد زخمی بنام هیروشیما وجود دارد:
”Like a phoenix, reborn from the ashes.
As a Beethoven symphony
that reaches the joy through the pain.
resurrecting as a legendary hero in every cell,
organizing the pulse of the arteries,
invigorating muscle,
washing with water and soul light of centuries
to recover and consecrate
the craft and the book,
the song and hope.
Labrador future great sower of sleep,
so I feel my heart, love,
Hiroshima!
that night was your night, torn kimono.
When all was sun on earth.
borderless Horror, and the city without children.
Neither pines in the mountains, and rice in the fields.
Neither a bird, or a bamboo flute
telling stories under the stars.
was all a great silence without psalm, no goodbyes.
Neither tears nor psalm.
horrified amazement just immense.
Hiroshima?
But God guarding your tenderness,
Your sacred seed, your deep voice.
And you recovered, and renaciste,
to repaint the graceful shyness cherry.
And mothers could in the afternoon
Restart the singing stopped.
Nem Kororo! Nem Kororo!
So you feel my heart in love.
So my guitar sings Argentina.
So I say goodbye and I remain in you.
Hiroshima!.
در سال ۱۹۶۷ تور اسپانیا را برگزار کرد و در فرانسه مقیم شد. از آن پس گاهی به آرژانتین سفر میکرد، اما این دیدارها با روی کار آمدن حکومت دیکتاتوری هورخه ویدِلا در سال ۱۹۷۶ به ندرت اتفاق میافتاد. در فوریهی ۱۹۶۸ وزیر فرهنگ کشور فرانسه نشان هنر و ادبیات را به پاس ۱۸ سال خدمات وی به فرهنگ و ادبیات آن کشور، به آتاهوالپا اعطا کرد.
آتاهوالپا یوپانکی تا پایان عمر در فرانسه باقی ماند و در شهر نیمس از دنیا رفت. امروز خاکستر او در باغ خانهاش در سرّو کلرادوی آرژانتین که حالا تبدیل به موزهای شده در سایهی بلوطی در کنار سانتیاگو آیالا “ال چوکارو”، هنرمند بزرگ رقص فولکلوریک آسوده است.
آتاهوالپا میگوید: «من خوانندهی هنرهای فراموششدهام. دنیا را سفر کردم با پیام صلح و برادری از مردمان موطنم. میخواهم از سه افسانهی آرژانتین برای شما بگویم. دشتهای وسیع پامپاس (The Pampas)، جنگل و کوههای عظیم آند، مکانی که لاماهای وحشی اش آزادانه کوچ می کنند و شاهرخهایش (The Condor) داستانِ سرخپوستان آمریکا را در صبح آبی بازگو میکنند. من عاشق طبیعتم، عاشق نغمه های باخ، عاشق درختان و باد و اسب ها. عمیقاً خواستار آنم که روزی به ارواح طبیعت بپیوندم، اما نه آنقدر که میخواهم نغمهای از دوستی و صلح ساز کنم و با باد برای مردمان جهان ترانه کنم.
تنهایی همیشه همراه ماست، به خصوص همراه مسافران. سکوت لازمهی زندگیست. موسیقی زادهی سکوت است. بدون سکوت هیچ خلاقیتی نخواهد بود. سکوت همانا ایستادن نبض تفکر است، اگر چنین چیزی ممکن باشد، آنگاه بالهای پروازی به تو خواهد داد برای بیکرانگی.
چند سال قبل از مرگ یوپانکی، خبرنگار مجلهی کروس (Chorus) از او پرسیده بود: «شاعر بودن یعنی چه؟»
و یوپانکی پاسخ داده است: «از نظر من نوعی تعهد به حقیقت است.»
در زیر ترجمهی دو ترانهی معروف از یوپانکی را خواهید خواند و شنید.
Yo tengo tantos hermanos, برادران بسیاری دارم
que no los puedo contar, که نمیتوانم بشمارمشان
en el valle, la montaña, در درهها، بر کوهها
en la pampa y en el mar. در علفزار و بر دریا
Cada cual con sus trabajos, هر یک با کارهایش
con sus sueños cada cual, با رویایش هر یک
con la esperanza delante, با امیدی در پیش رو
con los recuerdos, detrás. با خاطرههایی در پشت سر
Yo tengo tantos hermanos, برادران بسیاری دارم
que no los puedo contar. که نمیتوانم بشمارمشان
Gente de mano caliente مردمی با دستهایی گرم
por eso de la amistad, از دوستی
con un lloro pa’llorarlo, با اشکی برای گریستن
con un rezo pa’rezar با حاجتی برای دعا کردن
Con un horizonte abierto, با افقی باز
que siempre está más allá, که هر روز فراتر میرود
y esa fuerza pa’buscarlo و توان جستجوی آن
con tesón y voluntad. با سرسختی و اراده
Cuando parece más cerca وقتی نزدیکتربه نظر میرسد
es cuando se aleja más. زمانیست که دورتر شده است
Yo tengo tantos hermanos, برادران بسیاری دارم
que no los puedo contar. که نمیتوانم بشمارمشان
Y así seguimos andando و چنین پیش میرویم
curtidos de soledad, خو کرده به تنهایی
nos perdemos por el mundo, یکدیگر را در دنیا گم میکنیم
nos volvemos a encontrar. و دوباره هم را پیدا میکنیم
Y así nos reconocemos و چنین یکدیگر را باز میشناسیم
por el lejano mirar, حتی با نگاهی از دور
por las coplas que mordemos, با ترانههایی که میسراییم
semillas de inmensidad. همچون بذرهای بیکرانگی
Y así seguimos andando و چنین پیش میرویم
curtidos de soledad, خو کرده به تنهایی
y en nosotros nuestros muertos و در ما مردههایمان
pa’que naide quede atrás. تا هیچکس جا نماند
Yo tengo tantos hermanos, برادران بسیاری دارم
que no los puedo contar, که نمیتوانم بشمارمشان
y una novia muy hermosa و معشوقهای بس زیبا
que se llama libertad. که نامش «آزادی» است
—————
Teniendo rancho y caballo اگر کلبهای و اسبی داشتم
es más liviana la pena اندوهم سبکتر میبود
de todo aquello que tuve از همهی آنچه داشتهام
sólo el recuerdo me queda. فقط خاطرهها برایم ماندهاند
Nada más, nada más. همین و بس، همین و بس
No tengo cuentas con Dios, از خدا چیزی نمیخواهم
mis cuentas son con los hombres چشم امیدم به مردهاست
yo rezo el el llano abierto در زمینی با آسمان باز دعا میخوانم
y me hago león en el monte. و بدل به شیری در کوه میشود
Nada más, nada más. همین و بس، همین و بس
Me gusta mirarlo al hombre دوست دارم تماشا کردن مردی را
plantado sobre la tierra که استوار بر زمین ایستاده است
como una piedra en la cumbre همچون صخرهای بر قله
como un faro en la ribera. همچون فانوسی در ساحل
Nada más, nada más همین و بس، همین و بس
Alguna gente se muere بعضیها میمیرند
para volver a nacer تا دوباره به دنیا بیایند
el que tenga alguna duda هر کسی شک دارد
que se lo pregunta al Che برود و از «چه» بپرسد
Nada más, nada más. همین و بس، همین و بس
منابع:
رادیو فرانسه بخش فارسی > آوازهای آمریکای لاتین – فرید وهابی
ویکیپدیای فارسی
ویکیپدیای انگلیسی
بنیاد آتاهوالپا یوپانکی
ترجمهی ترانههای Los Hermanos و Nada Más از وبلاگ ترانههایی از آمریکای لاتین
با سلام
می خواستم بپرسم آن قطعه ای که زیر صدای شاملو در دکلمه ی شعر « …در ساعت پنج عصر…» لورکا هست رو شما می دونید کدوم قطعه است و اسمش چه و از کدوم آلبومشه؟
ممنون از سایت خوبتون
سلام دوست عزیز
متاسفانه آثار این آرتیست خیلی سخت در اینترنت یافتیده میشه. البته بطور ناقص و جسته گوریخته میشه مجموعه آثارشون رو تا حدودی جمع آوری کرد. شاید هم من نتونستم پیدا کنم. به هر حال قطعهای که در زمینهی شعر «زخم و مرگ» صداش میاد رو من خودمم نتونستم پیدا کنم. اما تعدادی از قطعات آلبوم Soy Libre! Soy Bueno رو در آلبوم احمد شاملو میشنوید.
سلام – پرسشی دارم ممکن است لطفا پاسخ بگویید – پیانویی که در سیاه همچون اعماق افریقای خودم- ترجمه ی زنده یاد شاملو – انتشارات ابتکار – می شنویم در چه سبکی است و نوازنده ی آن کیست؟ سپاس
با سلام:
با عرض پوزش از پاسخ دیرهنگام، متاسفانه نظر شما به صورت اتوماتیک به عنوان اسپم شناخته شده بود.
در سیاه همچون اعماق آفریقای خودم روی الف از آلبوم My Song و قطعهای به همین نام و روی ب قطعهی اول آلبوم The Köln Concert که هر دو از آثار کیث جرت (Keith Jarrett) پیانیست و آهنگساز مشهور آمریکایی سبک جز است.
ممنون از مقاله خوبتون