در سالهای اخیر کلمهی ملی توسط هر شخص یا گروهی آنقدر دستمالی شده است که نسبت به این واژه دافعهای ایجاد شده است، واژههایی چون خودروی ملی، اینترنت ملی، فلان طرح ملی و غیره. یکی از این واژههای نوظهور در جامعه ایرانی «رسانهی ملی» است. واژهای که در علم ارتباطات هیچگونه جایگاهی ندارد، اما مفهومی عجیب در جامعه ایرانی عرضه کرده است. اگر کلمهی ملی را به معنای منتسب به ملت در نظر بگیریم طبیعتاً مفهوم رسانهی ملی به رسانهای تعلق میگیرد که پوشش دهنده علایق یک ملت است. از طرفی در ایران تنها رسانهی تصویری داخلی همین رسانهی ملی است و گزینهی دیگری برای انتخاب وجود ندارد، در ضمن این رسانه توسط بودجه دولتی یعنی از مالیات مردم و نفت ملی اداره میشود، بنابراین طبیعتاً این رسانه مسئولیت بیشتری برای پوشش تمام عقاید و سلایق طبقات مختلف را بر عهده خواهد داشت.
محمدرضا لطفی موسیقیدان و تارنواز برجستهی ایرانی روز گذشته درگذشت. وی به واسط یک عمر تلاش برای ارتقای موسیقی و فرهنگ ایرانی صرفاً یک موزیسین نبود و توانسته بود به عنوان یک میراث ملی و فرهنگی درآید. آثار وی در طول ۴ دهه مردم را با خود همراه کرده بود و برخی از بهترین شاهکارهای موسیقی ایرانی از آن وی بود. در حقیقت برای بروز فردی چون لطفی برای یک جامعه و فرهنگش سالها زمان و تلاش یک طبقه اجتماعی لازم است. از میان هزاران هزار موسیقیدان و نوازنده در کل تاریخ موسیقی ایران، مگر چند نفر در حد و اندازه لطفی وجود دارد؟ برای تهیه چنین لیستی کار پیچیدهای پیش رو نیست و در حقیقت تعداد چنین افرادی از چند ده نفر تجاوز نمیکند.
در حقیقت در چنین موقعیتی هر رسانهای تلاش میکند با سبقت گرفتن از دیگری اعتباری برای خود دست و پا کند. واکنشها به مرگ محمدرضا لطفی در شبکههای احتماعی بهقدری گستره بود که صرفاً به اهالی موسیقی و پیگیران این حوزه محدود نمیشد و حتی افرادی که آشنایی یا علاقه کمتری به این نوع موسیقی دارند به واسطه شهرت لطفی نسبت به مرگ وی ابراز تأسف میکردند. در میان رسانههای برون مرزی «شبکههای زنجیرهای جم» اقدام به تولید قطعهی ویدئویی چند ثانیهای برای این هنرمند توانا کرده بود و قبل از هر بخش تبلیغات پر حجمش آن را پخش میکرد. شبکهای که بخش قابل توجهی از مخاطبانش شاید با چنین موسیقیای بیگانه باشند. اما این رسانه آنقدر هوشمندی و سلیقه داشت که برای چنین هنرمندی، کوچکترین حرکت ممکن را انجام دهد و در حقیقت با چنین کاری بیش از آن که به لطفی، لطفی کرده باشد برای خود آبرو و اعتباری خریداری کرده است. شبکهی بیبیسی فارسی نیز در بخشهای مختلف خبریش این اتفاق مهم را پوشش داد و حتی تلاش کرد با محمد سریر در مورد این مسأله صحبت کند.
اما باز مثل همیشه جای یک رسانه خالی بود. رسانهای که به زعم خود رسانهی ملی یک ملت آگاه است، اما وقتی چنین شخصیتی از میان ما میرود جای آن که رسانه به وظیفه ذاتی خود، که همانا اطلاعرسانی و شناساندن آن میراث ملی به مخاطبان است، عمل کند، از این کار امتناع میورزد و سطح اطلاعرسانی در مورد مرگ چنین شخصیتی، از رانش زمین در افغانستان یا از ریل خارج شدن قطاری در کره هم نازلتر مینماید. اگر یک بازیگر درجه سوم سریالهای همین رسانه که حتی ممکن است اسم ایشان را هم مردم ندانند فوت کرده بود، خبرهای گوناگونی در بخشهای مختلف خبری این رسانه برای مردم پخش میشد اما مرگ این میراث ملی که تکرار آن مطمئناً سالها زمان خواهد برد هیچگونه ارزشی برای رسانه به اصطلاح ملی ندارد.
البته افرادی چون لطفی کسانی هستند که مایه اعتبار برای هر رسانهای خواهند بود نه بالعکس، چون امثال لطفی به حد کفایت دارای شان و اعتبار میان مردم هستند و در حقیقت این رفتار سیماست که مایهی بیاعتباری خود خواهد شد. رفتاری که سابقاً نیز در مرگ بزرگان بی بدیلی چون پرویز مشکاتیان، جلیل شهناز و حسن کسایی هم از این رسانه دیده شده بود و مطمئناً در آینده نیز دیده خواهد شد، چرا که عدم پوشش چنین خبری بیش از آن که محصول دشمنی با شخص لطفی باشد به دلیل دشمنی بی پرده و علنی سیما با هنر والای موسیقی است، شخصی چون لطفی که در سالهای اخیر حضورش در کشور مواضعش مورد طبع قدرتمداران بوده دلیلی ندارد مورد چنین بیمهری واقع شود و دشمنی آشکار سیما با هنر موسیقی تنها دلیل مشخص این امر است. مسئولین این رسانه هنوز فکر میکنند تنها منبع خبری ملت هستند و با بایکوت کردن اخبار یا یک شخصیت میتوانند مانند چند دهه قبل مردم را در بیخبری نگهدارند یا سلیقهی ایشان را هدایت کنند، غافل از این که امروز این رسانه آخرین منبع برای قشر کثیری از مردم است. صدا و سیما با عدم حضورش در بزنگاهها نشان داده نه تنها رسانه ملی نیست بلکه یک رسانهی ضد فرهنگ و غیر ملی است.