Tord Gustavsen
آلبومهای آرام و ملایم ECM از این پیانیست نروژی نه تنها به شدت مورد توجه منتقدین موسیقی جز واقع شد، بلکه حتی با اقبال عمومی بیسابقهای هم همراه بود. آلبوم دوم گوستاوسن “The Ground” یک موفقیت تاریخی در لیست فروش کشورش به ثبت رساند که دستاورد خارقالعادهای بود با توجه به نوع موسیقیای که او ارائه میدهد. با تمام این اوصاف، تُرد همچنان از جوانترین نوازندههای اروپای شمالی است که با ECM در سالهای اخیر همکاری داشتهاند. علاقهٔ وافر او به سنتهای جز، بخصوص در کارهای اولیه، بسیار محسوس است و در هر قطعهای که مینوازد یا ملودیای که مینویسد، نفوذ میکند. نغمات او به گونهایست که گویی قبلا جز استاندارد اینجا حضور داشته، نه بصورتی مشهود اما هم هست و هم نیست. و با اینکه درامرِ او Jarle Vespestad در بداههنوازی ِ آزاد با تجربه و حرفهای ست اما خود ِگوستاوسن ترجیحش همیشه بر آن است که به خلق، از مسیر سنت برسد: “شما برای خلق یک داستان جدید، لازم نیست که زبان جدیدی را اختراع کنید.”
باور به فرآیندهای خطی هر روز سخت و سختتر میشود. حتی ترم “مدرنیته” در قاموس ِ موسیقی جز شاید تنها یک تیپی از خاطره و تاسیان باشد در زمانهٔ پیشرویی که معتقد بر حرکت بسمت تعالی و بهتر شدن داشت؛ زمانهٔ پیشرویی که به غایت، تناقضش درک نشد (با علم به آنکه مارکسیسم قرار بر بنیان ِ فلسفه دیالکتیک و گفت و گو داشت).
مدرنیته به عنوان اساس و مبنای یک ایدئولوژی، همانقدری میتواند نامتجانس باشد که مفهوم “محافظه کاری” همچین باری را به دوش میکشد. نه تنها مدرنیته به عنوان دورهای در هنر، به درستی شناخته نشده است -همچون سایر ادوار تاریخی، بلکه حتی میتوان گفت که زبان نقادانه در موسیقی باید از قالب رایج مبتنی بر نوآوری ِ صرف، فارغ شود در زمانهای که ما دیگر واقف بر وهم بودن این رویکرد و پیرایه هستیم. ما باید به طراوت و تازگی برسیم و نه نوآوری ِ صرف، به خلوص برسیم و نه به خلسه، و اساسا به چیزی برسیم که بر ما اثر میگذارد و ما را در بر میگیرد و نه اینکه مجبور به نواختن آن شده باشیم. نادیده گرفتن این فهم از مدرنیته، به تفکر غلطی ختم میشود که اغلب مخرب است. امروزه، مدرنیتهای که خود را در موقعیت چند جانبهای میان انواع راههای بازشناسی ِ حقیقت ِ هنری قرار ندهد، خود تبدیل به وجه سرکوبگرانه این روند میشود. من در اینجا نه از گفتمان انتقادی حرف میزنم و نه در مقام دفاع از خلاقیت ِ ملودیک-عاشقانه به مثابه یک منبع و نیروی اصلی و پایدار ِ تولید هنری هستم. من دارم از گفتمانی که در درون ذهن ما شکل میگیرد، حرف میزنم. صحبت از یکپارچگی ِ ضرورتی خلاق در زندگی و نوازندگی میکنم؛ ضرورتی که محدود کننده و سرکوبگر نیست بلکه در حقیقت دارای ذات رهایی بخش از وادی موسیقی است.
این جایی است که جز اروپایی باید نسبت به جز آمریکایی، فروتن بماند. یک موسیقیدان اروپایی جز در حین کپی کردن از موسیقی ِ آمریکایی که غالبا صدایی خودمانی و ذاتگرایانه دارد، روح و زبان خود را فراموش کرد. اما تنها در وجه خودمانی و ذاتی، یک موسیقیدان اروپایی جز دچار فراموشی یا تیپی از تعهد به موسیقی بلوز، یا کیفیتهای عامیانه و یا حتی برشهای عیان به این گویش شده است. ما باید از این ویژگیها، تغزیه کنیم هر چند ممکن است یک زاویه متفاوت داشته باشیم. و من حتی معتقدم که یک ارتباط حیاتی در جز اروپایی وجود دارد بین شنوندههای رادیکال و اصلی موسیقی بلوز (در معنی ِ تام کلمه) و مخاطبین میراث ِ خود ما. با اینکه ما نوازندههای موسیقی فولک نیستیم در معنای دقیق کلمه، اما نیاز داریم که کیفیاتی را در موسیقی خودمان پیدا کنیم که یک نوازنده واقعی موسیقی فولک سنتی با آنها بصورت بدنی و ذهنی، کاملا یکپارچه شده و سعی در نزدیک شدن به آن کیفیات را داشته باشیم. در غیر اینصورت همیشه این خطر در کمین ما است که تنها یک موسیقی تجربی و یک نوازندگی ِ مطلقا جالب را ارائه بدهیم.
بنابراین، همچنان که موسیقی جز شمال اروپا و مشخصا برای من مایهٔ نروژی این جریان، مورد اقبال و توجه در آمریکا واقع شده آن هم بعد از آنکه مدتها در خط مقدم نوآوری و خلاقیت بوده (حداقل از دیدگاه خود ِ ما)؛ وقت آن رسیده تا یاد گرفتن را دوباره آغاز کنیم. نه به مانند نسل ِ والدین ما که هر چیز ِ آمریکایی را تحسین میکردند و ساده انگارانه فقط میخواستند از روی آن به بهترین شکل ممکن، کپی کنند. بلکه همچون بزرگسالان بالغی که میراث ِ یکدیگر را تصدیق میکنند و با در نظر گرفتن ِ شناخت خود، اقدام به یاد گرفتن از دیگری میکنند. من معتقدم که ما باید در پی رهیافتی به لالاییها و شادیانههایی که برای کودکان سرزمینمان وجود دارد، باشیم؛ فارغ از آن که چه سبک و سیاقی از موسیقی را پیش میگیریم. ما باید به جزئیات برگردیم و ریشه های موسیقی خودمان را بشناسیم حتی زمانی که میخواهیم موسیقی ای متفاوت و پیچیده خلق کنیم. همانطوری که موسیقی ِ جز آمریکایی بدون توجه به نقش ِ میراث فرهنگی آفریقایی و اروپایی در اولین چشمه های خلق آن غیر قابل تصور خواهد بود، میتوان گفت جز اروپایی غیر قابل فهم خواهد بود بدون در نظر گرفتن نقش و انرژی ای که موسیقی بلوز در آن ایجاد میکند.
kc2ghs