امیدوارانه یا ناامید؛ نغمهٔ سکوت ِ میان نت‌ها

وقتی که ماه زمزمه میکند

به آستانهٔ سکوت

چشمانت را ببند

و گوشهایت را؛

گوش بده

تنها

با پوستت!

وقتی که ماه زمزمه میکند

به گوش ِ جان ِ خفتهٔ زمین

لطیف و مهربان

مانند نسیمی از گذشتههای دوردست؛

گوش بده

تنها با قلبت.

و وقتی ماه زمزمه میکند

بر مرغزارهای به خواب رفته

با آرامش بسیار

در زیر پوست باغچه

بسیار آرام؛

غمهایت را بشوی

و تنها

گوش بسپار

امیدوارانه.

داریوش دولتشاهی

خب ماجرا برای من از تابستان ۱۳۸۷ شروع شد با انتشارِ چهارمین شماره از مجموعه شنیداری ِ گوش توسط نشر ماهریز. آن سالها نشر ماهریز به کوشش ِ نادر طبسیان و علی صمدپور مجموعههای شنیداریای به بازار عرضه میکرد تحت عنوان گوش که متاسفانه تا شماره پنج دوام آورد و شاید تداوم ِ همان پنج شماره هم در عرصهٔ فرهنگ، جای دست مریزاد و تقدیر داشت. در گوش ِ چهار، قطعهای به نام «نجوای ماه» اثر داریوش دولتشاهی چنان زمزمهای در پوست ِ من داشت که پیگیر نام ِ هنرمند و آثارش شدم و از عجب روزگار که اطلاعات زیادی پیدا نکردم. نه در فضای اینترنت و نه از طریق دوستان و آشنایان. البته که شاید ما ناتوان در یافتن بودیم!

Dariush Dolat-Shahi

در دی ماه سال ِ ۱۳۸۸ نشر ماهریز دو آلبوم دیگر از داریوش دولتشاهی به دوستداران موسیقی عرضه کرد، تحت عناوین «نجوای ماه» و «چشم سوم» که در واقع نجوای ماه انتشار ِ کامل قطعهای به همین نام بود که پیشتر در گوش ِ چهار بخشی از آن را شنیده بودیم و «چشم ِ سوم» هم اثری دیگر از دولتشاهی بود. این روزها از داریوش دولتشاهی در ایران تنها میتوان همین دو آلبوم را یافت که در واقع بازنشر آلبومهایی با همین اسامی توسط انتشارات North Pacific Music در سال ۱۹۹۵ و ۱۹۹۷ در آمریکا است.

The Third Eye When The Moon Whispers (front 1)

نادر طبسیان درباره او میگوید «موسیقی دولتشاهی ذاتاً با مبالغه بیگانه است؛ معماری ِ سادهٔ کوشک ِ باغی کویری را دارد، با صدای آب جاری قنات، صدای برگ تبریزیها و صدای اذانی خوش. مضراب ِ داریوش دولتشاهی، چشم سوم را به دیدن ِ مهتاب ِ شب کویر دعوت میکند. پوست، لغزش نسیم را میبیند و سکوت، نجوای ماه را زمزمه میکند

پیشتر از دولتشاهی سه آلبوم دیگر هم در آمریکا منتشر شده است. موسسه Folkways Records در سال ۱۹۸۵ اثری از دولتشاهی را با نام «موسیقی الکترونیک، تار و سهتار» و در سال ۱۹۸۶ آلبوم «آتشگاه» را به بازار عرضه کرد. این موسسه در سال ِ ۱۹۸۷ به بنیاد Smithsonian ملحق شد با این شرط که کلیه آثار ِ ضبط شده در قالب ۲۱۶۷ عنوان باید در دسترس عموم باشد، چه سالی ۸۰۰۰ نسخه فروخته شود و چه یک نسخه در پنج سال! این خود جای تاملی دارد که چطور موسسهای از سال ۱۹۴۸ در حال ارائه آثاری به دوستداران موسیقی است با تمام مشکلات مالی و موسسهای همچون ماهریز مهر که از حرفهای ترینها در ایران بود، عمرش به ده سال قد داد! طراحی کاور هر دو آلبوم اثر سودی شرفشاهی است که بسیار خوب بر روح کار نشسته است.

Otashgah Electronic Music, Tar and Sehtar (iTunes)

به هر حال قصد من معرفی داریوش دولتشاهی به دوستداران ِ جوان موسیقی و در عین حال تجمیع اطلاعات ِ محدودی که در اینترنت میتوان در مورد ایشان یافت، در سایت درّاب بود. در ادامه ترجمهٔ متنی را که بر اساس مصاحبهای با داریوش دولتشاهی در تاریخ ۱۷ و ۲۸ آذر ۱۳۸۴ توسط Bob Gluck صورت گرفته، خواهید خواند.

****

تحصیل موسیقی

من در سال ۱۳۲۶ در تهران متولد شدم. با اینکه پدرم موسیقی را دوست داشت اما هیچیک از والدینم اطلاعات چندانی در مورد موسیقی نداشتند. مادرم به شعر و ادبیات علاقهمند بود. نمیدانم به چه دلیلی من را وقتی ده سالم بود به هنرستان موسیقی ملی گذاشتند. اوایل کمی سخت بود و زمان برد تا من توانستم با موضوع کنار بیایم اما امروز واقعا خوشحالم که آنها این کار را کردند. در ابتدا پدرم گمان میکرد که برای چند سالی من را به آنجا خواهند فرستاد تا ببینند که اوضاع چطور پیش خواهد رفت. اما به محض آن که دیدند من راضی و خوشحالم و آنها هم خوشحال بودند از تصمیمشان، من در هنرستان موسیقی ماندم و ادامه دادم. آن روزها با اینکه اکثر والدین ترجیح میدادند که بچههایشان حقوق یا پزشکی بخوانند، بر من هیچ فشاری نبود جز اینکه موسیقی بخوانم. ما درسهای معمول ِ تئوری موسیقی و هارمونی را میخواندیم و همچنین همه باید نواختن پیانو را هم یاد میگرفتند. علاوه بر آن، ما باید نواختن ِ یک یا دو ساز ایرانی را نیز فرا می‌گرفتیم و تاریخ موسیقی غربی و ایرانی را مطالعه میکردیم. تقریبا اواخر دهه ۴۰ بود. موسیقی سنتی ِ ایرانی به نوعی جریان اصلی موسیقی ِ ایران شناخته میشد. حتی موسیقی ِ مردمی یا پاپ هم تا حد زیادی تحت تاثیر موسیقی ِ سنتی ایرانی بود.

من برای ادامه تحصیل به کنسرواتوار موسیقی تهران رفتم که همزمان بود با اولین دوره برگزاری جشنواره پرسپولیس یا چشن هنر شیراز در سال ۱۳۴۶ که کنسرواتوار نیز با آن در ارتباط بود. آن سالهای ابتدایی در کنسرواتوار سطح آموزش ِ موسیقی غربی خیلی بالا بود و تعدادی معلم هم از غرب در کنسرواتوار حضور داشتند. اما تقریبا از سالهای ۱۳۵۴۱۳۵۵ آنهایی که با تجربه تر بودند، شروع به برگشتن به کشورهای خودشان کردند. آنها میدانستند که این کشمکش سیاسی شروع شده و بالاخره اتفاق خواهد افتاد. بعد از آن بود که انقلاب آمد و آن پایان همه چیز بود.

من در سال ۱۳۴۸ از دانشکدهٔ هنرهای زیبا دانشگاه تهران فارغالتحصیل شدم و سپس برای رهبری گروه موسیقی به ارتش پیوستم تا اینکه در سال ۱۳۵۰ یک بورس تحصیلی چهارساله از طرف دولت هلند برای تحصیل در کنسرواتوار آمستردام نصیبم شد.

اولین تجربه در موسیقی الکترونیک

اولین گریز ِ من به موسیقی الکترونیک، زمانی اتفاق افتاد که در هلند دانشجو بودم. وقتی که ایران بودم، عضو یک گروه ِ چهار نفری بودم که با هم جمع میشدیم و به موسیقی ِ شوئنبرگ، برگ، لیگتی و دیگران گوش میدادیم اما نه مشخصاً آثاری در موسیقی الکترونیک. اگر هم من موسیقی الکترونیک شنیده باشم قبل از آمدنم به هلند، یادم نمی‌آید که تاثیر چندانی بر من گذاشته باشد. اما قبل از آنکه من به هلند بیایم، اولین اثر خودم را برای نوار و ارکستر مجلسی ساختم که در واقع برای خودم به نوعی رهیافت یا مقدمهای به موسیقی الکترونیک بود. یک دستگاه سنگین و کوچک گروندیگ ِ آلمانی برای ضبط صدا داشتم. یکبار قطعهای را بصورت تک کاناله بر روی آن ضبط کردم و سپس در حالی که داشت بصورت برعکس پخش میشد، آن را بر روی کانال دیگر ِ نوار ضبط کردم. در واقع بیشتر یک تجربه بود تا نوشتن یک قطعه موسیقی.

IMG_20150915_135117661 IMG_20150915_135143552

جشن هنر شیراز

از سال ۱۳۴۶ تلوزیون ملی ایران تصمیم گرفت تا جشن هنر شیراز را بصورت سالیانه برگزار کند. آنها متولی تمام هزینهها و برگزاری ِ جشنواره بودند. اساساً ایده از طرف فرح دیبا، همسر شاه، مطرح شده بود. فرح دیبا که فارغالتحصیل معماری از فرانسه بود، تمام حمایت و پشتیبانی خود را برای برگزاری این جشنوارهٔ سالیانه اعمال میکرد. هر سال برای گشایش و حضور به شیراز میآمد. من حتی یادم می‌آید که تمام کارمندان عالی رتبه دولتی موظف بودند تا آثار هنری مدرن خریداری کنند. جشن هنر شیراز برای ما منبع اصلی ِ اطلاعاتی بود تا بفهمیم که در دنیای موسیقی خارج از ایران چه اتفاقاتی در جریان است. هنرمندانی همچون Karlheinz Stockhausen, John Cage و Iannis Xenakis به جشنواره دعوت می‌شدند یا حتی طراحان رقص مثل Maurice Bejart و Merce Cunningham هم به جشن هنر شیراز آمدند. قطعات فراوانی بوسیله ارکسترهای مجلسی و بزرگ در جشنواره اجرا میشد. هر سال منتظر بودیم تا زمان برگزاری جشنواره برسد. اولین اجرای خود ِ من در جشنواره زمانی اتفاق افتاد که نوزده سال داشتم و یکی از کارهای من هم در جشن سال ۱۳۵۵ که آخرین دوره برگزاری جشنواره بود، برگزار شد.

تحصیل در خارج از ایران

دولت، من را برای یک هدف خیلی مشخص، یعنی تحصیل موسیقی الکترونیک به غرب فرستاد. آنها من را برای رفتن به کلمبیا بورسیه کردند. قرار بود که من در آمریکا موسیقی الکترونیک بخوانم و سپس در مرکز هنریای که بزودی قرار بود تاسیس شود، مشغول به فعالیت شوم. قصد داشتند که یک مرکز بزرگ برای موسیقی الکترونیک در تلوزیون ملی تاسیس کنند و من هم در این پروسه نقشی داشته باشم که البته هیشوقت معلوم نشد دقیقا چه نقشی. از ایدهٔ تاسیس این مرکز در تلوزیون ملی، بواسطه آنکه تعداد زیادی اجرای موسیقی الکترونیک در جشن هنر شیراز آن سالها اتفاق افتاده بود، بشدت حمایت میشد. آنها میخواستند که مرکزی برای خودشان داشته باشند. آهنگساز و معمار Iannis Xenakis دو بار به جشن هنر شیراز دعوت شد و از او خواسته شد تا برای تاسیس این مرکز در ایران برنامههایی به تلوزیون ملی ارائه دهد.

قبلا برای آهنگسازی با Ton de Leeuw در کنسرواتوار کار کرده بودم و موسیقی الکترونیک را با Gottfried Michael Koenig در موسسه صوتشناسی اوترخت گذراندم. تحصیل در اوترخت آنطوری که من انتظار داشتم، نبود. من خیال میکردم که از همان ابتدا مشغول آهنگسازی خواهیم شد ولی ما اول باید آکوستیک میخواندیم که البته برای من جالب نبود. من خیلی ذهن علمی و محاسباتی ندارم. اما به محض اینکه ما کار کردن با صدا را شروع کردیم، خیلی علاقهمند شدم و پیگیر همهٔ ماجراها بودم. تقریبا بمدت چهار سال در هلند ماندم.

در سال ۱۳۵۳ به ایران برگشتم. از آنجایی که فکر نمیکردم به اندازه کافی یاد گرفته‌ باشم، یک نیازی را در خودم برای ادامه تحصیل احساس میکردم. بخاطر همین با دانشگاه کلمبیا تماس گرفتم، جایی که دلم میخواست بروم و درس بخوانم. تعدادی از کارهای Milton Babbitt و Vladimir Ussachevsky را میشناختم. از دولت درخواست ِ یک بورسیه دیگر کردم و آنها هم پذیرفتند. نه ماهی که من منتظر بودم تا مراحل اداری اخذ بورسیه طی شود، مشغول تدریس آهنگسازی در دانشگاه تهران شدم. شرایط سیاسی مدام داشت سختتر و پیچیدهتر میشد. تجمعات سیاسی و اسلامی از سالهای ۱۳۵۴ و ۱۳۵۵ بخصوص در دانشگاه شروع شد و به هر حال هیچ کسی نمیتوانست پیشبینی کند که اوضاع چطور پیش خواهد رفت و همه چیز به یکباره شروع به عوض شدن کردند قبل از آنکه من ایران را ترک کنم.

نیویورک و دانشگاه کلمبیاپرینستون

وقتی در سال ۱۳۵۴ رسیدم به آمریکا، کار کردن با دکتر .Hubert S. Howe, Jr را در کالج کوئینز شروع کردم. او سرپرست استودیو موسیقی الکترونیک در دانشگاه بود و من اولین بار ایشان را در کنسرتی در آمستردام ملاقات کرده بودم. آن زمان نمیدانستم که او کیست و فقط در آمستردام در دیدارمان به ایشان گفتم که قصد دارم به آمریکا بیایم و او هم گفت هر زمان اگر به آمریکا آمدی، با من تماس بگیر. کالج کوئینز واقعاً تجربهٔ خیلی مفیدی برای من بود و من با دکتر هوبرت نزدیک به ۹ ماه کار کردم. معمولا تمرین و تجربه روی قطعاتی کوچک را با هم داشتیم. در واقع تجربه کالج کوئینز برای من در نقطه مقابل اوترخت بود. انواع مختلفی از کیبورها در کالج بود و فقط لازم بود که شما پای هر کدام که دوست داشتید بنشینید و برای ساعتها تمرین کنید.

من مطالعاتم در مرکز موسیقی الکترونیک دانشگاه کلمبیاپرینستون را در سال ۱۳۵۵ شروع کردم. در دانشگاه کلمبیا ما گستره بازی از آدمهای مختلفی را داشتیم چه از نظر شخصیتی و چه از نظر سطح دانش. اولین اثر ناب خودم را سال ۱۳۵۵ در آنجا نوشتم. در واقع یک سفارشی از طرف جشن ِ هنر شیراز گرفته بودم مبنی بر نوشتن ِ قطعهای برای ارکستر موسیقی مجلسی و موسیقی الکترونیک که من بخش مربوط به موسیقی الکترونیک ِ قطعه را در کلمبیا انجام دادم. هر سال دانشگاه برنامهای داشت که سه روز بصورت متوالی گروهی از انواع موسیقی الکترونیک در قالب کنسرتهایی در دانشگاه اجرا میشد که من معمولا یک کار در آن برنامه داشتم. همچنین کنسرتهایی بود که توسط سازمانهای دیگر در جاهای مختلفی از نیویورک برنامه ریزی و اجرا میشد.

مهمترین معلمهای من در دانشگاه کلمبیا Vladimir Ussachevsky و Mario Davidovsky بودند. و همچنین Alice Shields و Pril Smiley. اوساچوسکی مردی بینظیر بود و همیشه پر از انرژی و ذهن ِ بسیار عجیبی داشت. من همیشه از او به خوبی یاد میکنم، هم به عنوان یک دوست و هم یک معلم. چند باری پیش آمد که من به خانه اون بروم در Vermont و همسرش نیز روح بزرگی داشت و برای من یک زوج دوست داشتنی بودند. اوساچوسکی ذهن بسیار باز و خلقی گرم و دوست داشتنیداشت و به یک دریافت عمیقی از همه چیز میرسید. من یک ارتباط ِ روحی خیلی خوبی با او داشتم و هم اوساچوسکی من رو میفهمید و هم من او را خیلی خوب درک میکردم. همیشه گفتوگوهای بسیار جذابی با هم داشتیم و من از حضور او لذت فراوان میبردم. فکر کنم که آهنگسازی را با داویدوسکی خواندم. داویدوسکی هم ذهنی نقاد و چندبعدی داشت. وقتی با او صحبت میکردیم، همه چیز دارای یک لایه پنهانی ورای آن چیزی بود که ما میدیدیم. آلیس و پریل هم انسانهای فوقالعادهای بودند، بخصوص که من یک درک خیلی عمیقی از آلیس داشتم. آلیس آهنگسازی توانمند بود و همیشه جوابی داشت برای هر سوالی که از او میپرسیدم.

یکی دیگر از آدمهای مهم آن روزها برای من Bulent Arel بود، بعد از اینکه از دانشگاه کلمبیا به دانشگاه SUNY Stony Brook رفت. آرل آدم ِ بسیار جالبی بود. هر بار که به تو نصیحت یا پیشنهادی میداد، بعدش درخواست یک دلار میکرد. بدون وقفه با همه شوخی میکرد و آدم ِ خیلی پر کاری بود. همیشه با صدا بازی میکرد و اجازه میداد که شما خودتان هم تجربه کنید.

سال ِ قبل از انقلاب، شبکه تلوزیون ملی سفارشی به اوساچوسکی داد و قرار بود که او به ایران بیاید. قرار بود که قطعهای برای ارکستر مجلسی و موسیقی الکترونیک بنویسد اما تنها چند ماه قبل از برنامهریزیها، شاه ایران را ترک کرد. حتی بخشی از هزینههای سفارش هم به اوساچوسکی پرداخت شده بود. همچنین آنها مدیر بخش موسیقی دانشگاه کلمبیا یعنی Chou WenChung را به ایران دعوت کرده بودند و ما با هم به ایران رفتیم. فکر کنم اواخر دهه پنجاه بود. حدود یک هفته در ایران ماند و یادم میآید که صحبت از این بود تا در دپارتمان هنر دانشگاه کلمبیا، بخش مطالعات ایران مختص به هنر گذشته و معاصر راهاندازی شود. همچنین تاسیس بخش مطالعات ِ موسیقی مدرن و موسیقی الکترونیک در دانشگاه با حمایت مالی از طرف دولت ایران در جریان گفتوگو بود.

دکترای خودم را در سال ۱۳۶۰ از دانشگاه گرفتم و بعد از آن همچنان برای مدتی از استودیو دانشگاه استفاده میکردم. فقط از اوساچوسکی پرسیدم که میتوانم از استودیو استفاده کنم و او هم پاسخ مثبت داد. معمولا ساعت ۱۰ شب به آنجا میرفتم و تمام شب را مشغول به کار میشدم. مطمئن نیستم که آرل هنوز آنجا بود یا نه. من حتی از استودیو SUNY در استونی بروک هم استفاده میکردم. در واقع ارتباط من با استونی بروک از طریق Bulent Arel شکل گرفته بود که آن زمان مسئول استودیو موسیقی الکترونیک آنجا بود. Stony Brook من رو دعوت میکرد تا کارهای الکترونیکم رو در کنسرت‌های مدرسه اجرا کنم. در Carnegie Hall کنسرت میدادم و سخنرانی درباره موسیقی ایرانی و همچنین به عنوان مدیر هنری گلکسی موزیک، طراحی کاور آلبوم انجام میدادم. من یک پیشینهٔ هنری داشتم اما با این احوال، چند دوره گرافیک هم گذراندم. همیشه کارهای کلاژ و نقاشی های کوچک در خانه انجام میدادم، کاری که هنوز هم انجام میدهم. سال ۱۳۶۷ از نیویورک رفتم. چند سال قبل از مرگ اوساچوسکی با او تماس گرفتم و صحبت کردیم. من از طریق نیویورک تایمز باخبر شدم که اوساچوسکی فوت کرده. ارتباطم با آرل را از دست دادم و تقریبا وقتی که از نیویورک به پورتلند آمدم، بیشتر ارتباطهای نیویورکم را از دست دادم.

بعد از انقلاب ایران

یکی از دلایلی که من خیلی زیاد درگیر هنر شدم این بود که در همان ابتدای انقلاب در ایران، بورسیه من توسط دولت قطع شد و این وضعیت من را در شرایط اقتصادی سختی قرار داد. تمام رویاهای من به یکباره نابود شده بود. بخاطر همین من تصمیم گرفتم که بیشتر در مورد هنر یاد بگیرم و دورههایی را گذراندم. به من شرایط ایران بعد از انقلاب گفته شده بود و تمام خانواده من ایران را ترک کردند و الان هیشکسی از خانواده من در ایران نیست. البته هنوز با جمعی از دوستان ِ نوازنده و شاعرم در ایران ارتباط دارم و به نظر میآید که آنها با شرایط جدید کنار آمدهاند یا شاید بهتر باشد بگویم که خودشان را وقف دادهاند. آنهایی که تنها موسیقی سنتی ِ ایرانی کار میکردند، چارهای نداشتند جز اینکه در ایران بمانند. به هر حال آنها یاد گرفتند که کار خودشان را انجام دهند و دولت هم خیلی خودش را درگیر این مسائل نمیکند. دولت قصد داشت که مدرسه موسیقی یا همان هنرستان موسیقی را تعطیل کند اما در نهایت مدرسه به کار خود ادامه داد و به دو واحد دختران و پسران تقسیم شد. اوضاع ِ سخت و تاریکی در آنجا حکمفرماست. از طرفی تناقض وجود دارد و بخاطر همین موضوع، موسیقی هر روز بیشتر و بیشتر مردمی میشود و خیلی ها نواختن سازی را یاد میگیرند. تعداد زیادی مدرسههای خصوصی موسیقی و آموزشگاه موسیقی در ایران تاسیس شد و امروز همه مردم یک سازی می‌نوازند. در واقع شرایط تحمیلی سیستم دولتی، نتیجه عکس در میان مردم گذاشت.

زندگی امروز دولتشاهی

بعد از آنکه به جبههٔ غربی آمریکا آمدم، برای چند سالی مشغول به تدریس آهنگسازی در دانشگاه پورتلند و تعدادی از دانشگاهها و کالجهای دیگر شدم. در حال حاضر هفتاد درصد وقتم را صرف آهنگسازی میکنم و سی درصد باقی هم به اجرای موسیقی و ضبط موسیقی اختصاص دارد. همچنین تعدادی قطعه هم برای ارکستر بخصوص برای رقص نوشتهام. من خیلی اجرای زنده از آثارم نداشتم، فکر نمیکنم که ارکسترها حاضر باشند تا سرمایهگذاری زیادی روی یک آهنگساز ناشناخته انجام دهند. هنوز هم مشغول موسیقی الکترونیک هستم البته این روزها با کامپیوتر. دو عدد کیبورد دارم که یکی از آنها Kurzweil K2500 است و یک Digital Performer هم دارم. اخیراً باز دارم روی یک قطعهٔ دیگر برای رقص کار میکنم.

DholatShahiDa_cafe

اجراهای من برای سازهای تار و سهتار، ترکیبی از موسیقی سنتی و معاصر است. شخصا اسم این نوع موسیقی را موسیقی سنتی نمی‌گذارم. اجراهای اخیرم بیشتر تحت تاثیر نه تنها موسیقی غربی بلکه حتی انواع مختلف موسیقی از هندی، جز، لاتین و غیره است. دیگر حتی صدای ایرانی هم نمیدهند! اما این رویه التقاطی برای من تازگی ندارد و بر میگردد به سال ۱۳۶۰ وقتی که از دانشگاه کلمبیا فارغالتحصیل شدم. یک مجموعه کار برای تار، سهتار و موسیقی الکترونیک نوشتم. در عین حال که بخش ِ نوازندگی آن آثار در ادامه روند موسیقی ایرانی برای من شکل میگرفت و گریزی نبود اما الحاقات ِ الکترونیکی بر روی آن آثار به من امکان میداد که بخش دیگری از وجود خودم را در نهایت بروز بدهم. اغلب اوقات تنهایی کار میکنم و بیشتر درگیر حس بیانگرایی صرف هستم. اجازه میدهم که این حس، راه ِ بیانش را پیدا کند.

****

هر بار

که این صدای تار

از خانه به خانه

به خانه ما می‌رسید

ما مبهوت

دیوارهای زمان را

در عطر دو سه شاخه یاس وحشی

خلاصه می‌کردیم

خواب و شتاب

دستان بر چشمان

تهیدستان به دنبال ما

تا غروب آمدند

سرانجام ناامید بازگشتند

تجلی ابر و باد

همسایه اندوه ما می‌شد

– بخشی از شعر احمدرضا احمدی، دی ۱۳۸۸


One thought on “امیدوارانه یا ناامید؛ نغمهٔ سکوت ِ میان نت‌ها

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *